می خواهی حالم را بدانی؟
تا به حال طعم قطره های شور بلوری را بر روی لب هایت چشیده ای؟
سرت درد گرفته تا به حال از بس که هوایش به سرت زد؟
تا به حال سرش داد زدی و التماسش کردی که دیگر نامش بر روی صفحه ی گوشی ات نیاید اما هر آن تلفنت را به شوق و انتظار نامش چک کنی ؟
شده ازش متنفر باشی و دلت برایش به اندازه ی تمام بغض های آسمان تنگ شده باشد؟
درست بعد از لحظه ی خداحافظی دلت برایش تنگ شده است؟
تا به حال در انتظار آن بوده ای که خودت و خودش راجمع ببندد ؟ مثلا این مشکلت را دوتایی باهم حل میکنیم ، ناممان چقدردر کنار هم زیباست
تا به حال کسی را بخشیده ای؟ مثلا خوشبخت شوی با فلانی
تا به حال دلت با تماسی لرزیده است؟
انگشتانت بین هوا و صفحه ی گوشی ات معلق مانده است؟
کلمات را پشت تلفن گم کرده ای؟
گوشی تلفن را به گوشت چسبانده ای تا صدایش را از عمق وجودت بشنوی؟
با یک تک خند آرام پشت تلفنش دقایقی سکوت کرده ای و اغما رفته ای؟
تا به حال هنگام بودنش دلهره را چشیده ای؟ ترس در چشمانت حلقه زده است؟
تا به حال سردی قیچی را بر پشت گردنت حس کرده ای؟ تا به حال آبشار مشکی پشت سرت را پشت سرت زیر پاهایت گذاشته ای تا آرام تر سر به بالش بگذاری تا دیگر نیازی به حرکت دستی میان موهایت نباشد؟
تا به حال درون گوشی ات به دنبال هیچی گشته ای ؟
تا به حال پس از ساعت ها خیال با تصویری آشنا بر روی کاغذ رو به رویت مواجه شده ای؟ تا به حال نقاشی های چهره اش را دراغوش کشیده ای ؟
تا به حال انگشتانت بر روی صفحه ای سرد چهره اش را نوازش کرده است؟
تا به حال عکسش را جلوی صورتت گرفته ای و بعد لبانت بلرزد و آخر هم با خیسی چشمانت بوسه ای نثارش کنی و در آغوشش بگیری؟
تا به حال صفحه ها حرف برایش نوشته ای و اخر سر از آن همه فقط نقطه ای بیش برایش نفرستی؟
تا به حال سعی کرده ای دلتنگی هایت را با خنداندنش رفع کنی و بعد بی قراری هم به دلتنگی هایت اضافه شود؟
تا حالا شده تا حرف از صداقت بشود صداهای میانتان قطع شود و بحث را عوض کند بعد هم یک لبخند کج کنج لبت بیاید و نگاهت پر از حسرت و چشمانت در حال نوسان باشد ؟
تا به حال شده ناگهان به خودت بیایی و ببینی بیست دقیقه به اتمام امتحان مانده و برگه ات سفید و نیمکتت خط حطی است ؟
تا ب حال شده است دستت نزدیک صورتش برود و ناگهان از خواب بپری؟
تا به حال شده خوذت به استقبال ناراحتی ها بروی تا بیاید و از دلت در بیاورد؟
تا به حال حالت را بد کرده ای تا سرت داد بکشد و قهر کند و طعنه بزند که چرا مراقب خودت نبوده ای و تو همان لحظه حالت آنقدر خوب شود که در میان فریاد هایش ارام جان بسپاری؟
تا به حال دروغ هایش را با دل و جان پذیرفته ای؟
جلوی آینه در میان لباسی گشاد با خیالش به رقص در آمده ای ؟
تا به حال صدایش زده ای و به جای جانم بگوید بگوید بله و تمام آوارهای دنیا بر سرت خراب شود و دفعه ی بعد با بغض صدایش بزنی تا بگو جانم و تو هربار زیر آوار ها خورد تر بشوی و با شنیدن جانم بغضت بترکد و فقط نگاهش کنی در حسرت یک آغوش در حسرت وجودش ؟
شده است در اوج تنفر یادت بیفتد که عاشقش هستی و بیشتر از او متنفر شوی در حالی که عاشق تر شده ای ؟
تا به حال شده است دلت هیچ نخواهد جز یک او؟
تا به حال بعد از خنده های لحظه ای ات ساعت ها میان بغض و اشک کلنجار بروی؟
تا به حال زندگی ات مملو از پارادوکس ها شده ؟
شده از یک جایی به بعد زندگی ات در یک اسم خلاصه شود ؟
مگر تو چند نفری که وقتی نیستی اینقدر تنها میشوم
حالم عجیب طوفانی است
ای کاش باران بگیرد
درباره این سایت